دوره‌ای در معجزات | ۴ بهمن ۱۴۰۳

۳ بهمن ۱۴۰۳
دوره‌ای در معجزات
حقیقت از زمانی که تو آن را فراخواندی به دیدارت شتافته است.اگر می‌دانستی چه کسی در راهی که انتخاب کرده‌ای در کنارت گام بر می‌دارد، ترس ناممکن می‌بود.تو نمی‌دانی زیرا سفر به درون تاریکی طولانی و بی‌رحمانه بوده است، و تو تا اعماق آن فرو رفته‌ای.سوسو زدنِ اندکِ پلک‌هایت، که مدت طولانی بسته بوده‌اند، هنوز برای اطمینان دادن به خودت، که این مدت طولانی تحقیر شده‌ای، کافی نبوده است.تو به سمت عشق می‌روی که هنوز از آن متنفر هستی، و به طرز وحشتناکی از قضاوتش بر تو می‌ترسی.و متوجه نیستی که تو از عشق نمی‌ترسی، بلکه تنها از آنچه که از آن ساخته‌ای می‌ترسی.تو به سمت معنای عشق پیش می‌روی، و از تمام اوهامی که با آن‌ها آن را در میان گرفته‌ای دور می‌شوی.هنگامی که به وهم عقب‌نشینی می‌کنی، ترس تو افزایش می‌یابد، زیرا شکی نیست که آنچه می‌پنداری عشق معنا می‌دهد، ترسناک است.اما این برای ما که با یقین و بسیار سریع از ترس دور می‌شویم چه اهمیتی دارد؟
(م_۱۸_۳_۳∶۱-۹)
دوره‌ای در معجزات

استفاده از مطالب فقط برای مقاصد غیرتجاری و با ذکر منبع بلامانع است.